سفارش تبلیغ
صبا ویژن

JACKOFALLTRADE

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بوف کور( بخش 1)

    نظر

 

عنوان  کتاب: بوف کور

نویسنده : صادق هدایت

تاریخ نشر : آذر 82

تایپ : لیلا اکبری

 


بوف کور

 

    در زندگی
زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می
خورد

و میتراشد.

    این دردها را
نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این

دردهای
باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند

و اگر کسی
بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان

سعی می کنند
آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر

هنوز چاره و
دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط

شراب و خواب
مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس

که تاثیر این
گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد

میافزاید.

    آیا روزی به
اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی ، این انعکاس سایهء روح

که در حالت
اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی

خواهد برد؟

    من فقط بشرح
یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق

افتاده و
بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم

آن تا زنده
ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است

زندگی مرا
زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم

داغ آنرا
همیشه با خودم داشته و خواهم داشت
.

    من سعی خواهم
کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقایع

در نظرم مانده
بنویسم، شاید بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،

فقط اطمینان
حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای

من هیچ اهمیتی
ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط میترسم که

فردا بمیرم و
هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی

باین مطلب
برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد

و فهمیدم که
تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم

را برای خودم
نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای

اینست که خودم
را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی دیوار خمیده و

مثل این است
که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای

اوست که می
خواهم آزمایشی بکنم: ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر

بشناسیم. چون
از زمانی که همهء روابط خودم را با دیگران بریده ام می خواهم

خودم را بهتر
بشناسم
.

    افکار
پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند - آیا

این مردمی که
شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا

دارند برای
گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای

مسخره کردن و
گول زدنمن بوجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم،

می بینم و می
سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟

    من فقط برای
سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است،

باید خودم را
بهش معرفی بکنم